قبول عشق سرکش را دل ديوانه مي بايد
که تاج خسروان را گوهر يکدانه مي بايد
کنم در سينه و دل درد و داغ عشق را پنهان
که مه در زير ابر و گنج در ويرانه مي بايد
مشو با مهلت دنيا زتمهيد سفر غافل
که يک پا در برون در، يکي در خانه مي بايد
زآتش چون سياوش مي توان سالم برون آمد
دعاي جوشني از همت مردانه مي بايد
به هر کس قسمت خود مي رساند چرخ مينايي
نماند در صراحي آنچه در پيمانه مي بايد
دلا از پاي منشين گر هواي زلف او داري
که صد پا کوچه گرد زلف را چون شانه مي بايد
حجاب و شرم را بگذار در بيرون در صائب
که آتش طلعتان را جرأت پروانه مي بايد