همين سرگشتگي چشم حريص از مال مي بيند
چه آسايش زخرمن ديده غربال مي بيند؟
جهان چون چشم سوزن مي شود در چشم کوته بين
اگر کوتاهيي در رشته آمال مي بيند
اجل بار گرانباران دنيا را سبک سازد
بود در خواب اگر آسايشي حمال مي بيند
خرابيهاي ظاهر، گنج در ويرانه مي دارد
مبصر جغد را مرغ همايون فال مي بيند
چه گل چيند زعمر خود گنهکاري که عالم را
زخون بيگناهان طشت مالامال مي بيند
بر آن بالغ نظر رحم است در قيد جهان بودن
که اوضاع جهان بازيچه اطفال مي بيند
نگيرد آب گوهر جاي گرد خاکساري را
به دريا متصل شد سيل و در دنبال مي بيند
لب جان بخش روح الله و چشم تنگ سوزن را
به يک چشم غلط بين ديده دجال مي بيند
نماند از عمر يک دم خواجه مغرور را افزون
زغفلت همچنان مستقبل احوال مي بيند
نباشد هر که را در خير دست از کوته انديشي
چه گل از عمر مي چيند، چه خير از مال مي بيند؟
به ناکامي بساز از چشمه حيوان که اسکندر
زظلمت زنگ بر آيينه اقبال مي بيند
کجا صائب شود همخانه با من عشوه پردازي
که در آيينه با صد ناز در تمثال مي بيند