لباس عاريت پيش از طلب انداختن دارد
قماري را که بردي نيست در پي، باختن دارد
پشيماني ندارد جان به آن جان جهان دادن
نفس در زير آب زندگاني باختن دارد
زر و سيم جهان از مار افزون مي گزد دل را
کليد گنج را از کف چومار انداختن دارد
گراني مي کند گرد علايق بر دل روشن
ازين زنگار اين آيينه را پرداختن دارد
به اندک فرصتي زنگار بخت سبز مي گردد
به زهر چشم گردون چند روزي ساختن دارد
نينديشد دل کامل عيار از آتش دوزخ
زر خالص کجا انديشه از بگداختن دارد؟
عجب پروانه بر آتش سبکروحانه مي تازد
مگر در سوختن از شمع اميد ساختن دارد؟
به خاک کشتگان خويش اي غارتگر جانها
اگر شمعي نياري، قامتي افراختن دارد
نيندازي ثمر بر خاک اگر چون سرو بي حاصل
به عذر بي بريها سايه اي انداختن دارد
اگر چون سرو دارد بيگناهي گردن افرازي
خجالت ميوه اي چون سر به زير انداختن دارد
اگرچه تيغ او صائب به هر صيدي نپردازد
به اميد شهادت گردني افراختن دارد