شماره ٢٣٩: هر دلي را طره جانان نمي گيرد به خود

هر دلي را طره جانان نمي گيرد به خود
غير ماه مصر اين زندان نمي گيرد به خود
در دل عاشق ندارد راه غير از فکر دوست
اين تنور گرم جز طوفان نمي گيرد به خود
مي پذيرد گرچه لوح ساده هر نقشي که هست
هيچ نقشي ديده حيران نمي گيرد به خود
دل به راهش خاک شد با آن که مي داند يقين
هيچ گردي آن سبک جولان نمي گيرد به خود
خاکيان بيجا دلي در مهر گردون بسته اند
اين تنور سرد هرگز نان نمي گيرد به خود
بر بياض گردن او نقطه اي از خال نيست
از لطافت اين ورق افشان نمي گيرد به خود
عشق را با بي سر و پايان بود روي نياز
اين صدف جز گوهر غلطان نمي گيرد به خود
در حريم فکر صائب دور باش منع نيست
خانه روشندلان دربان نمي گيرد به خود