شماره ٧٩١: رزق ملايک است نواي رساي ما

رزق ملايک است نواي رساي ما
چون مي شود بلند نگردد نواي ما؟
با آن که عمرهاست ازان بزم رفته ايم
بتوان سپند سوخت ز گرمي به جاي ما
بر دل هزار نشتر الماس مي خوريم
خاري اگر شکسته شود زير پاي ما
لرزد چنان که بر گهر خويش جوهري
بر آبروي فقر و قناعت گداي ما
صد پيرهن ز گرد کسادي گرانترست
در چشم اين سياه دلان توتياي ما
شبنم برد به دامن ما همچو گل نماز
بلبل کند ز غنچه گل متکاي ما
جنگ گريز مي کند از کاه، کهربا
در عهد بي نيازي طبع رساي ما
ويرانتريم ازان که کسي قصد ما کند
آهسته سيل پاي کشد از قفاي ما
هر چند عاجزيم، در آزار ما مکوش
آتش شکسته دل شود از بورياي ما
خورشيد را به هاله آغوش مي کشيم
کوتاه نيست همت دست دعاي ما
صائب کسي است اهل بصيرت که نگذرد
بيگانه وار از سخن آشناي ما