شماره ٧٨٦: روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟
چون شمع کشته است زبان در دهان ما
در چشم ما ز گريه شادي نشان مجوي
اين چشمه متاع ندارد دکان ما
ما اين چنين که بر سر شاخ بهانه ايم
بر هم زند نسيم گلي آشيان ما
ني کوچه مي دهد نفس ما چو بگذرد
غافل مشو ز ناله آتش زبان ما
روشن شود فتيله مغز هما، اگر
غافل کند نمکچشي از استخوان ما
گردش ز بس که فاخته پر در پر همند
خاکستري است جامه سرو روان ما