شماره ٧٧٦: خون در دل هوا و هوس کرده ايم ما

خون در دل هوا و هوس کرده ايم ما
منع سگان هرزه مرس کرده ايم ما
مردانه از حلاوت هستي گذشته ايم
اين شهد را به کار مگس کرده ايم ما
چون صبح تا ز مشرق هستي دميده ايم
جان در تن جهان به نفس کرده ايم ما
چون بر زبان حديث خدا ترسي آوريم؟
ترک قدح ز بيم عسس کرده ايم ما
مهر خموشي از لب طاقت گرفته ايم
تبخال را به ناله جرس کرده ايم ما
جا داده ايم در دل خود مور حرص را
سيمرغ را شکار مگس کرده ايم ما
دزديده ايم در دل صد چاک آه را
مرغ بهشت را به قفس کرده ايم ما
در زير چرخ ياري اگر هست بي کسي است
پر امتحان ناکس و کس کرده ايم ما
صائب حريف عجز هم آواز نيستيم
از راه عجز نيست که بس کرده ايم ما