شماره ٧٦٩: برق جلال، عين جمال است پيش ما

برق جلال، عين جمال است پيش ما
داغ پلنگ، چشم غزال است پيش ما
افتاده از شکستگي آن روي، رنگ ما
رنگ شکسته، چهره آل است پيش ما
فرع خودي است خودشکني اهل ديد را
اظهار نقص، عرض کمال است پيش ما
ما چشم از چکيده دل آب داده ايم
ياقوت و لعل، سنگ و سفال است پيش ما
ما را نظر به عالم ديگر گشوده اند
مرگ و حيات، خواب و خيال است پيش ما
صيدي به تشنه زخمي ما نيست عشق را
تيغ برهنه، آب حلال است پيش ما
پوشيده است در گره بستگي، گشاد
لب بستن از سؤال، سؤال است پيش ما
از هر که بوي سوختگي مي توان شنيد
جان بخش چون نسيم شمال است پيش ما
در پرده غبار خط (آن) لعل آبدار
صد پرده به ز آب زلال است پيش ما
در جستجو چو موج سرابيم بي قرار
آسودگي خيال محال است پيش ما
ممنون نگشتن از کرم خلق، عيد ماست
چين جبين بخل، هلال است پيش ما
روشن شده است از مي روشن سواد ما
جام جهان نماي، سفال است پيش ما
چون گل دو هفته نيست فزون خوبي جمال
حسن تمام، حسن خصال است پيش ما
ظلمت حجاب نور تجلي نمي شود
شام فراق، صبح وصال است پيش ما
بر اوج اعتبار، فلک هر که را رساند
چون آفتاب وقت زوال است پيش ما
خرج غم معاش شود فکر ما تمام
فکري که نيست، فکر مآل است پيش ما
از سرنوشت صفحه ننوشته آگهيم
رخسار ساده پر خط و خال است پيش ما
از دل رميدگان شود آرام ما زياد
موج سراب، فوج غزال است پيش ما
از حرف سخت خلق نداريم شکوه اي
صائب شکستگي پر و بال است پيش ما