شماره ٧٥٥: از نان و آب نيست بقا و ثبات ما

از نان و آب نيست بقا و ثبات ما
باشد ز درد و داغ محبت حيات ما
يارب نصيب سوخته جانان عشق کن
ته جرعه اي که مانده ز آب حيات ما
از سعي، راه عشق به پايان نمي رسد
در ترک کوشش است طريق نجات ما
در دل هزار عقده ز افلاک داشتيم
حل شد به يک پياله مي مشکلات ما
قد راست تا قيام قيامت نمي کند
افتاد هر که از نظر التفات ما
افتاده است چاشني عشق ما بلند
در شيشه سپهر نگنجد نبات ما
ديديم تا يگانگي ذات با صفات
شد محو در تصور ذاتش صفات ما
محراب ماست روي به هر جانب آوريم
زان بي جهت، شده است يکي تا جهات ما
صائب سياهکاري ما را حساب نيست
روي زمين سياه شد از سيئات ما