شماره ٧٥٤: آماده است از دل پر خون شراب ما

آماده است از دل پر خون شراب ما
در آتش است از جگر خود کباب ما
هر چند زير تيغ حوادث نشسته ايم
چون جوهر آرميده بود پيچ و تاب ما
ما از خيال يار پريخانه گشته ايم
يوسف خجل شود چو درآيد به خواب ما
شرمي که ما ازان گل رخسار ديده ايم
مشکل که بي نقاب درآيد به خواب ما
در پرده چشم شوخ همان جلوه مي کند
موج خطر چه کار کند با حباب ما؟
شبنم به آفتاب قيامت چه مي کند؟
زنهار رو متاب ز چشم پر آب ما
رقص سپند از دل آتش برد غبار
غافل مباش از دل پر اضطراب ما
خامي شفيع اگر نشود کار مشکل است
خونها که کرد در دل آتش کباب ما
از روي تازه، عذر لب خشک خواستيم
نوميد برنگشت کسي از سراب ما
ما را نظر به حسن گلوسوز گردن است
هست اين بياض از دو جهان انتخاب ما
از خشت خم هزار در فيض مي گشود
روزي که بود در گرو مي کتاب ما
ما را نگاه گرم بر آتش نشانده است
دل مي برد چو موي ميان پيچ و تاب ما
از آبگينه پشت به ديوار داده است
سيماب از مشاهده اضطراب ما
از شوق آتش تو سرانجام داده است
چندين کمند از رگ خامي کباب ما
دارد ز خوابهاي پريشان ما خبر
از سرکشي اگر چه نيايد به خواب ما
صائب هزار حيف که چون در شاهوار
لب تر نکرد سوخته جاني ز آب ما