شماره ٧٥٠: بشنو ز من ترانه غيرت فزاي را

بشنو ز من ترانه غيرت فزاي را
گر مردي اي سپند، نگه دار جاي را!
سختي پذير باش گر اهل سعادتي
کز استخوان گزير نباشد هماي را
هر چند سر به دامن محمل گذاشته است
دل مي تپد همان ز جدايي دراي را
چند اي سيه درون خود آرا درين بساط
پنهان کني به بال و پر خويش پاي را؟
روشن ضمير باش که اين بال آتشين
بر چرخ برد شبنم بي دست و پاي را
جمعي که از ملايمت آزار ديده اند
بر برگ گل شمرده گذارند پاي را
بدطينتان براي شکم خون هم خورند
سگ دشمن است بر سر روزي گداي را
صائب به غور ناله عشاق مي رسد
در راه فکر هر که فشرده است پاي را