شماره ٧٤٧: افتادگي برآورد از خاک دانه را

افتادگي برآورد از خاک دانه را
گردنکشي به خاک نشاند نشانه را
آن بلبلم که ديدن بال شکسته ام
از آب چشم دام کند سبز دانه را
کو جذبه اي که تا نفس از دل برآورم
خاشاک گردباد کنم آشيانه را
در پيري از سرشک ندامت مدار دست
بشکن به آب صبح، خمار شبانه را
ما را بهم مزن به زبردستي اي سپهر
کز موي درهم است خطر، دست شانه را
ترسم به عجز حمل نمايند، اگر نه من
شرمنده مي کنم به تحمل زمانه را
از زاهدان خشک حديث گهر مپرس
کز بحر نيست بهره به جز خس کرانه را
در خود گمان منزلتي هر که را که هست
بر صدر اختيار کند آستانه را
وحشت کند ز خود دل روشن، چه جاي خلق
يک تن، هزار تن بود آيينه خانه را
با نيک و بد چو آينه يکسان سلوک کن
کاين زخم ها ز موي شکافي است شانه را
صائب صبور باش که در روزگار ما
از دست داده اند عنان زمانه را