شماره ٧٣٩: طاقت کجاست روي عرقناک ديده را؟

طاقت کجاست روي عرقناک ديده را؟
آرام نيست کشتي طوفان رسيده را
شبنم ز باغبان نکشد منت وصال
معشوق در کنار بود پاک ديده را
با هيچ بد گهر نشود چرخ سينه صاف
خون است شير، کودک پستان گزيده را
از بس شنيده ام سخن ناشنيدني
گويم شنيده ام سخن ناشنيده را
بي شور عشق چاشنيي با حيات نيست
تلخ است زندگي ثمر نارسيده را
ياد بهشت، حلقه بيرون در بود
در تنگناي گوشه دل آرميده را
چون سگ گزيده اي که نيارد در آب ديد
آيينه مي گزد من آدم گزيده را
در پرده ماند شور من از سردي سپهر
آب است شيشه جوش مي نارسيده را
خوني که مي خورند به از شير مادرست
مردان از محبت دنيا بريده را
شوخي که دارد از دل سنگين به کوه پشت
مي ديد کاش صائب در خون تپيده را