شماره ٧٣٦: رفتم ز راه دل خس و خار گناه را

رفتم ز راه دل خس و خار گناه را
کردم به آه همچو کف دست راه را
موج کرم به قيمت اکسير مي خرد
در بحر رحمت تو غبار گناه را
روز ازل به قامت عاشق بريده اند
مانند کعبه، جامه بخت سياه را
پيش رخ تو زخم دندان حيرت است
دستي که چاک کرد گريبان ماه را
يک گوهر نسفته درين بحر خون نماند
در چشم خود ز بس که شکستم نگاه را
از خوي آتشين تو، چون موي زنگيان
دارند عاشقان تو در سينه آه را
صائب به بخت تيره و روز سيه بساز
از دل ببر هواي زمين سياه را