شماره ٧٢١: مي در پياله خون جگر مي شود مرا

مي در پياله خون جگر مي شود مرا
باد مراد، موج خطر مي شود مرا
گر از در گشاده دل خلق وا شود
دل بسته از گشادن در مي شود مرا
ريزند خار اگر به ره من، چو گردباد
در قطع راه، بال دگر مي شود مرا
چون گل درين حديقه که جاي قرار نيست
برگ نشاط، برگ سفر مي شود مرا
بر من چو کبک نيست گران، سختي جهان
شادي فزون ز کوه و کمر مي شود مرا
گر روزها چو شمع خموشم عجب مدان
خرج نفس به آه سحر مي شود مرا
وصل گهر، صدف ز جبين گشاده يافت
در زخم، آب تيغ گهر مي شود مرا
آيينه مي برد کجي از نقش هاي کج
عيب کسان به ديده هنر مي شود مرا
کرده است بي نياز مرا درد احتياج
کز عکس چهره خاک چو زر مي شود مرا
گر بي حجاب يار درآيد به خانه ام
چشم از حجاب، حلقه در مي شود مرا
گر تيغ آبدار شود خار اين چمن
چون گل رخ گشاده سپر مي شود مرا
از بيم چشم بد، دهني تلخ مي کن
رغبت چو مور اگر به شکر مي شود مرا
صائب فکند اگر چه هنر نان من به خون
رغبت همان به کسب هنر مي شود مرا