شماره ٧١٨: پيچيده است دست تو دست کليم را

پيچيده است دست تو دست کليم را
در حقه کرده لعل تو در يتيم را
موج از حقيقت گهر بحر غافل است
حادث چگونه درک نمايد قديم را؟
در قتل ما به نرگس خود مصلحت مبين
کانديشه صحيح نباشد سقيم را!
درياست داغ حوصله من، که چون صدف
مي پرورم به دست تهي صد يتيم را
مخصوص اهل حال بود گوشمال عشق
آتش دهد فشار، گل خوش شميم را
گرد خجالت از رخ سايل که مي برد؟
شرم کرم اگر نگدازد کريم را
فقر سياهرو محک بخل و همت است
محتاج از کريم شناسد لئيم را
صائب ز بنده هاي باخلاص مي شود
هر کس به يک طرف نهد اميد و بيم را