شماره ٧١٧: در گردش آوريد مي لعل فام را

در گردش آوريد مي لعل فام را
زين بيش خشک لب مپسنديد جام را
تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود
بي باده مگذران چو فلک صبح و شام را
غافل مشو که وقت شناسان نوبهار
چون لاله بر زمين ننهادند جام را
هر کس به خون دل ز مي ناب صلح کرد
محکم گرفت دامن عيش مدام را
آمد ز زير سنگ برون هر دلي که ريخت
بر خاک، ميوه هاي تمناي خام را
داديم عارفانه چو منصور تن به دار
کرديم نقد، روضه دارالسلام را
بر تيغ کوه سينه فشارد ز انفعال
کبکي که آورد به نظر آن خرام را
آنجا که دوربيني رشک است، عاشقان
امساک مي کنند ز جانان پيام را
دل را به زور عشق رهانديم از بدن
با خود به زير خاک نبرديم دام را
عيب من از شمار برون است و از حساب
صائب ز چشم خلق بپوشم کدام را؟