شماره ٧٠٩: پوشيده گر به زلف کني روي خويش را

پوشيده گر به زلف کني روي خويش را
آخر چسان نهفته کني بوي خويش را؟
بي اختيار بوسه بر آيينه مي زني
گر بنگري به ديده من روي خويش را
ريزد ز عطسه مغز غزالان چين به خاک
گردآوري اگر نکني بوي خويش را
شيرازه هزار دل پاره پاره است
از شانه تار و مار مکن موي خويش را
جوهر بس است سبزه شمشير آبدار
زحمت مده به وسمه دو ابروي خويش را