در آتش است نعل، نسيم بهار را
رنگ ثبات نيست گل اعتبار را
از برق و باد نعل رحيلش در آتش است
منزل کجاست قافله نوبهار را؟
چون زندگي به کام بود مرگ مشکل است
پرواي باد نيست چراغ مزار را
بي طاقتي است قسمت منعم ز جمع مال
از گنج پيچ و تاب بود رزق مار را
روشندلان هميشه به سختي بسر برند
در سنگ زندگي بسرآيد شرار را
کم بخت را ز نعمت الوان نصيب نيست
مژگان به خون گل نشود سرخ خار را
چشم ترا به سرمه کشيدن چه حاجت است؟
کوته کن اين بهانه دنباله دار را!
صائب کنون که دور به کام تو مي رود
بشکن به ساغري سر و دست خمار را