شماره ٧٠١: ديوانه کرد سبزه خطت بهار را

ديوانه کرد سبزه خطت بهار را
در خاک و خون کشيد رخت لاله زار را
هر موي دلفريب تو شيرازه دلي است
متراش زينهار خط مشکبار را
مگذر ز حسن ترک که در گوشمال دل
دست دگر بود کمر بهله دار را
دست حنايي تو ز نيرنگ دلبري
يکدست کرد حسن خزان و بهار را
سنگ يده است مهره گهواره يتيم
جز گريه کار نيست دل داغدار را
چون شوق پاي در جگر سنگ بفشرد
با کبک هم خرام کند کوهسار را
صائب حريف سيلي باد خزان نه اي
پيش از خزان ز خود بفشان برگ و بار را