شماره ٦٩٥: خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را

خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را
اين مور برد چاشني نوشخند را
زنگار مي برد برش از تيغ آبدار
خط مي کند رحيم نگاه کشند را
ريزد ز ديده اش گهر سفته بر زمين
هر کس که ديد آن مژه هاي بلند را
خونهاي خفته، ديده بيدار فتنه است
جولان مده به خاک شهيدان سمند را
خواهد به ناله اي دل ما را نواختن
آن کس که ساخت مطرب آتش سپند را
کام محيط را نکند تلخ، آب شور
تأثير نيست در دل عشاق پند را
دارد زمين سوخته خط مسلمي
پرواي داغ نيست دل دردمند را
دريا بغل گشاده به ساحل نهاد روي
ديگر کدام سيل گسسته است بند را؟
ظالم به ظلم خويش گرفتار مي شود
از پيچ و تاب نيست رهايي کمند را
آسوده است نفس سليم از گزند دهر
بيم از سگ شبان نبود گوسفند را
مردان ز راه درد به درمان رسيده اند
صائب عزيزدار دل دردمند را