شماره ٦٨١: هر کس نکرده در گرو مي کتاب را

هر کس نکرده در گرو مي کتاب را
نگرفته است از گل کاغذ گلاب را
دل را ز درد و داغ به تدريج پخته کن
هشدار خامسوز نسازي کباب را
شرمي بدار از جگر آتشين ما
تا چند چون گهر به گره بندي آب را؟
روشندلان ز مرگ محابا نمي کنند
نور از زوال کم نشود آفتاب را
عمر دوباره مسئلت آنها که مي کنند
گويا نديده اند جهان خراب را
دست از هوا بشوي که ترک هواي پوچ
در يک نفس رساند به دريا حباب را
روي سيه به اشک ندامت شود سفيد
باران برآورد ز سياهي سحاب را
از خط ملاحت لب ميگون او فزود
شور از نمک زياده شود اين شراب را
هر صبح و شام، غيرت آن حسن بي زوال
خون از شفق کند به جگر آفتاب را
بس نيست چشم نرم ترا پرده هاي خواب؟
کز مخمل دو خوابه کني رخت خواب را
آرد برون چو تير خدنگ از کمان سخت
اميد خاکبوس نهال تو آب را
صائب کجا به ذره ما رحم مي کند؟
گردون که خاکمال دهد آفتاب را