شماره ٦٦٩: به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها

به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها
شده است خواب پريشان به چشم بستان ها
چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند
که غنچه اي نشود باز در گلستان ها
ز شرم روي تو شمع و چراغ ها يکسر
نفس گداخته رفتند از شبستان ها
تبسم تو که تلخ است کام عاشق ازو
نهفته در دل هر مور، شکرستان ها
ستم مکن به ضعيفان که شد تبسم برق
بدل به ناله جانسوز در نيستان ها
چنان ز گرگ هوس خاطرم گزيده شده است
که چشم بسته کنم سير يوسفستان ها
در آن حريم که روي تو بي نقاب شود
به داغ شمع سياهي شود شبستان ها