شماره ٦٦٧: زهي به غمزه جانسوز برق مذهب ها

زهي به غمزه جانسوز برق مذهب ها
به خنده شکرين نوبهار مشربها
به يک کرشمه که در کار آسمان کردي
هنوز مي پرد از شوق چشم کوکبها
سبکروان به نهانخانه عدم رفتند
بر آستانه چو نعلين مانده قالبها
نه روز اختر سيار ترک ما گيرند
نه شب به خواب روند اين پرنده عقرب ها
ازان به تيرگي شب خوشم که مجنون را
سياه خيمه ليلي بود دل شبها
گذشتم از سر مطلب، تمام شد مطلب
حجاب چهره مقصود بوده مطلبها
بيا به عالم آسودگان خاک و ببين
ز دستبرد اجل پي بريده مرکبها
فتاد تا به ره طرز مولوي صائب
سپند شعله فکرش شده است کوکبها