شماره ٦٦٤: رسيد صبر به فرياد بينوايي ما

رسيد صبر به فرياد بينوايي ما
کليد روزي ما شد شکسته پايي ما
عجب که ديده ما سير گردد از نعمت
که ساختند نگون، کاسه گدايي ما
سبک چو ابر بهاران ز لاله زار، گذشت
ز خارزار ملامت برهنه پايي ما
ز لطف بيشتر از قهر دلشکسته شويم
ز سنگ سخت تر افتاده موميايي ما
به نور عاريه محتاج نيستيم چو ماه
که هست از نفس خويش روشنايي ما
نمي رسد به هدف گر به آسمان رفته است
نکرده ترک هوا، ناوک هوايي ما
ز بس چو غنچه پيکان گرفته دل گشتيم
نسيم دست کشيد از گرهگشايي ما