شماره ٦٦٣: شکست رنگ مي از ترک ميگساري ما

شکست رنگ مي از ترک ميگساري ما
نمک به چشم قدح ريخت هوشياري ما
کم است اشک براي سياهکاري ما
مگر کند عرق انفعال ياري ما
نماند در دل خم نم ز ميگساري ما
سفيد شد لب ساغر ز بوسه کاري ما
به چشم جوهريان گوهر بصيرت نيست
وگرنه گرد يتيمي است خاکساري ما
چنان کز آيه رحمت اميد خلق افزود
يکي هزار شد از خط اميدواري ما
شده است حلقه گرداب، چشم قرباني
ز چارموجه طوفان بي قراري ما
رسيد خيرگي چشم ما به معراجي
که ماه بر فلک از هاله شد حصاري ما
کلاه گوشه همت بلند کرده ماست
چو تيغ کوه ز ابرست آبداري ما
چنان گذشت ز تقصير ما عنايت دوست
که از گناه نکرده است شرمساري ما
به زير تيغ فشرديم پاي خود چندان
که کوه بست کمر پيش بردباري ما
ز تار و پود جهان آگهيم با طفلي
دويده است به هر کوچه ني سواري ما
زبان ما اگر از شکر تيغ خاموش است
دهان شکرگزاري است زخم کاري ما
ازان دويد به آفاق نام ما صائب
که روشن است جهان از نفس شماري ما