شماره ٦٥٥: شديم پير و نشد تر دو چشم بي نم ما

شديم پير و نشد تر دو چشم بي نم ما
پلي است آن طرف آب، قامت خم ما
ز اشک ما جگر تشنه اي نشد سيراب
نصيب سوخته جاني نگشت زمزم ما
اسير نفس و هوا ماند دل، هزار افسوس
به دست ديو برآورد زنگ، خاتم ما
سري ز روزن خورشيد برنياورديم
به رنگ و بوي جهان محو گشت شبنم ما
گشاده روي تر از سينه کريمانيم
اگر ز خويش به تنگي، درآ به عالم ما
نمي توان غم ما را به خوردن آخر کرد
ترحم است بر آن کس که مي خورد غم ما
مثال ديده مورست و ملک جم صائب
فضاي عالم امکان، نظر به عالم ما