شماره ٦٣٤: لبت به خون جگر شسته روي مرجان را

لبت به خون جگر شسته روي مرجان را
خط تو ساخته خس پوش، آب حيوان را
لب عقيق به دندان گرفته است سهيل
ز دور ديده مگر سيب آن زنخدان را؟
به آستين، سر اشکم فرو نمي آيد
کفن ز اطلس خون بس بود شهيدان را
بشوي نقش وطن را به رود نيل از دل
که نيست آب مروت به چشم، اخوان را
جنون عشق ز فولاد پنجه دارد و من
به تار اشک رفو مي کنم گريبان را
هر آنچه داده قسمت بود روان پيش آر
گران مکن به دل خود قدوم مهمان را
صفير خامه صائب بلند چون گرديد
نشست شعله آواز، عندليبان را