شماره ٦٢١: شد از رکاب تو پيدا هلال عيد مرا

شد از رکاب تو پيدا هلال عيد مرا
گشوده شد در جنت ازين کليد مرا
کنم سياه ز نظاره بنفشه خطان
شود دو ديده چو بادام اگر سفيد مرا
گران نيم به خريدار از سبکروحي
به سيم قلب چو يوسف توان خريد مرا
ز نيشتر چو رگ سنگ نيست پروايم
ز کوه درد ز بس نبض آرميد مرا
ز تخم سوخته، سبزي اميد نتوان داشت
چگونه اختر طالع شود سعيد مرا؟
نشد ز گوشه ابروي او گشاده دلم
چه دل گشاده شود از هلال عيد مرا؟
ز حسن عاقبت عشق، چشم آن دارم
که صبح وصل شود، ديده سفيد مرا
ز روي تازه من، تازه روست صائب باغ
اگر چه نيست بري همچو سرو و بيد مرا