شماره ٦١٩: ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
در آفتاب قيامت برشته اند مرا
دل از مشاهده من کباب مي گردد
به آب چشم يتيمان سرشته اند مرا
فناي من به نسيم بهانه اي بندست
به خاک با سر ناخن نوشته اند مرا
چگونه سبز شود دانه ام، که لاله رخان
به روي گرم، مکرر برشته اند مرا
ز من به نکته رنگين چو لاله قانع شو
که از براي درودن نکشته اند مرا
به کار بخيه زخمي نيامدم هرگز
ازين چه سود که هموار رشته اند مرا؟
غنيمت است که کارآگهان عالم غيب
به حال خويش چو صائب نهشته اند مرا