شماره ٦١٣: به اعتبار جهان هيچ کار نيست مرا

به اعتبار جهان هيچ کار نيست مرا
دماغ دشمني روزگار نيست مرا
چو تخم سوخته خاکسترست حاصل من
اميد تربيت از نوبهار نيست مرا
به بر و بحر چو گوهر يکي است نسبت من
گشايشي ز ميان و کنار نيست مرا
اگر به خاک برابر کند مرا گردون
به دل غباري ازين رهگذار نيست مرا
به پاسباني اوقات خويش مشغولم
به هيچ کار جهان، هيچ کار نيست مرا
يکي است مطلب من چون موحدان جهان
دو چشم در ره مطلب چهار نيست مرا
ز فکر نعمت الوان به خون نمي غلطم
به سينه داغي ازين لاله زار نيست مرا
ز خارخار تمنا بريده ام پيوند
دل از تردد خاطر فگار نيست مرا
به دست و دوش نسيم است رهنوردي من
وگرنه برگ سفر چون غبار نيست مرا
چو آب آينه ام برقرار خود دايم
ز موج حادثه دل بي قرار نيست مرا
يکي است در نظر من بلند و پست جهان
ز هيچ مرتبه اي فخر و عار نيست مرا
در اميد برآورده ام به گل صائب
دو چشم در گرو انتظار نيست مرا