شماره ٦٠٦: مکن به غنچه گره نوبهار عالم را

مکن به غنچه گره نوبهار عالم را
تبسمي کن و بگشاي کار عالم را
به خنده اي گل بي خار مي تواني کرد
اگر التفات کني، خارزار عالم را
فلک سوار چو عيسي نمي تواني شد
ز خويش تا نفشاني غبار عالم را
کجي ز مار به افسون نمي توان بردن
چگونه راست توان کرد کار عالم را
مبند نقش اقامت که همچو موج سراب
قرار نيست دمي پود و تار عالم را
نتيجه اي به جز از خانمان خرابي نيست
خرابي دل اميدوار عالم را
عجب که روز قيامت ز خاک برخيزد
به دوش هر که نهادند بار عالم را
خوشا کسي که چو صائب ز خاکساري ها
به ديده خاک زند اعتبار عالم را