شماره ٥٩٦: اگر به بندگي ارشاد مي کنيم ترا

اگر به بندگي ارشاد مي کنيم ترا
اشاره اي است که آزاد مي کنيم ترا
تو با شکستگي پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد مي کنيم ترا
به دامني که درين راه بر کمر بندي
غني ز راحله و زاد مي کنيم ترا
بشو به خون ز دل انديشه رهايي را
که گر عدم شوي، ايجاد مي کنيم ترا
درين محيط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب مي شوي، آباد مي کنيم ترا
به تيغ غمزه دلت را کنيم اگر صد چاک
به زلف، شانه شمشاد مي کنيم ترا
ترا به جنت دربسته مي شويم دليل
اگر به خامشي ارشاد مي کنيم ترا
ز شکر و شکوه مزن دم تو چون تنک ظرفان
اگر غمين و اگر شاد مي کنيم ترا
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد مي کنيم ترا
فرامشي ز فراموشي تو مي خيزد
اگر تو ياد کني، ياد مي کنيم ترا
اگر تو چشم بپوشي ز شاهدان مجاز
غني ز حسن خداداد مي کنيم ترا
اگر ز کوه غم ما گران نسازي روي
ز خرمي فرح آباد مي کنيم ترا
چو ماهيان مشو از ياد کرد ما غافل
وگرنه روزي صياد مي کنيم ترا
اگر تو برگ علايق ز خود بيفشاني
بهار عالم ايجاد مي کنيم ترا
نوازشي است زبان را، نه از فراموشي است
اگر گهي به زبان ياد مي کنيم ترا
نديده ايم به اين لطف آدمي، چه عجب
اگر غلط به پريزاد مي کنيم ترا
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربيت استاد مي کنيم ترا