مده به چشم و دل خويش راه، غفلت را
به خلوت لحدانداز خواب راحت را
نگاه دار به دست دعاي مظلومان
عنان توسن چابک خرام دولت را
چو طوق فاخته جوياي سرو قدي باش
به هر شکار ميفکن کمند وحدت را
کمند وحشي رم کرده، بستن چشم است
تغافل است علاج آن رميده الفت را
به گنج هاي گهر سرفرو نمي آرد
کي که يافت سر رشته قناعت را
جنون کامل ما از بهار مستغني است
چه حاجت است نمک، شورش قيامت را؟
ز دست بسته گره وا نمي شود صائب
مکن دراز به هر سفله، دست حاجت را