شماره ٥٩١: چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟
که خانه زاد بود خواب، بي بصيرت را
بس است خواب گران چشم بي بصيرت را
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را
مده به خلوت خود راه، اهل صحبت را
مساز حلقه کثرت کمند وحدت را
ز خشت، بالش و از خاک تيره بستر کن
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را
به آشنايي مردم مرو ز راه که نيست
به غير خوردن دل دانه دام صحبت را
ز همرهان موافق جدا مشو در راه
مکن دو آتشه زنهار داغ غربت را
کسي ز چهره مقصود چشم آب دهد
که توتياي نظر ساخت گرد کلفت را
ز کاهلي ره نزديک دور مي گردد
به خلوت لحد انداز خواب راحت را