شماره ٥٨٨: نداد عشق گريبان به دست کس ما را

نداد عشق گريبان به دست کس ما را
گرفت اين مي پر زور، چون عسس ما را
اگر چه سگ به مرس مي کشند صيادان
کشيده است سگ نفس در مرس ما را
تمام روز ازان همچو شمع، خاموشيم
که خرج آه سحر مي شود نفس ما را
فغان که منزل دور و دراز وادي عشق
نکرد دل تهي از ناله چون جرس ما را
خراب حالي ما لشکري نمي خواهد
بس است آمدن و رفتن نفس ما را
ترا که پاي گلي هست، مي به ساغر کن
که زهد خشک کشيده است در قفس ما را
به گرد خاطر ما آرزو نمي گرديد
لب تو ريخت به دل رنگ صد هوس ما را
اگر چه در قفس افتاده ايم از گلزار
ز گل نمي گسلد رشته نفس ما را
شکسته بال و پرانيم، جاي آن دارد
که باغبان کند از چوب گل قفس ما را
غريب گشت چنان فکرهاي ما صائب
که نيست چشم به تحسين هيچ کس ما را