شماره ٥٨٠: خوش آن که از دو جهان گشت بي نياز اينجا

خوش آن که از دو جهان گشت بي نياز اينجا
گرفت دامن آن يار دلنواز اينجا
مبين دلير در آن چشم هاي خواب آلود
که چشم بسته کند صيد، شاهباز اينجا
کسي ميانه اهل جنون علم گردد
که بادبان کند از پرده هاي راز اينجا
به آستان خرابات سرکشي مفروش
که بيست حج پياده است يک نماز اينجا
ترا که راه به سنگ محک بود فردا
مکن ملاحظه از بوته گداز اينجا
اگر به سايه بيد احتياج خواهي داشت
در آن جهان، علم آه بر فراز اينجا
نسيم رحمت حق گر چه عقده پردازست
بکوش و غنچه دل ساز نيم باز اينجا
در انتظار تو، از جوي شير، چشم بهشت
سفيد گشت، مشو آشيان طراز اينجا
در بهشت برين گر گشاده مي خواهي
مکن به مردم محتاج، در فراز اينجا
در آفتاب قيامت نمي شوي بيدار
چنين که چشم تو بسته است خواب ناز اينجا
به گفتگو نتوان اهل حال شد صائب
خموش باش و سخن را مکن دراز اينجا