شماره ٥٧٦: به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا
کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟
ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد!
که صد سرست به يک حلقه کمند آنجا
بهشت را چه کني، مگذر از مقام رضا
که زهر چشم گواراست همچو قند آنجا
در آن حريم خموشم که نغمه منصور
شنيده اند مکرر ز هر سپند آنجا
کشيده دار عنان چون سخن به عشق رسد
که پي ز تيزي ره مي شود سمند آنجا
ز دار و گير فلک فارغند آگاهان
شکار غافلي افتد مگر به بند آنجا
تو مست خواب و قدح هاي فيض در دل شب
تمام چشم که دستي شود بلند آنجا
ز زلف او خبر دل که آورد صائب؟
چنين که پاي نسيم صباست بند آنجا