شماره ٥٧٤: کمال حسن کجا، ديده پر آب کجا؟

کمال حسن کجا، ديده پر آب کجا؟
شکوه بحر کجا، خيمه حباب کجا؟
مرا که جلوه هر ذره است رطل گران
کجاست حوصله جام آفتاب، کجا؟
نمانده است ز دل جز غبار افسوسي
به اين خرابه فتد نور ماهتاب کجا؟
گذشته است ترا ز آفتاب پايه حسن
هلال عيد شود با تو همرکاب کجا؟
به جستجوي تو گرد از جهان برآوردم
دگر کجا روم اي خانمان خراب، کجا؟
مرا که نعره مستانه بي قرار نکرد
رسد به داد دلم نغمه رباب کجا؟
گرفتم اين که رسد نوبت سؤال به من
دماغ حرف کجا، قدرت جواب کجا؟
ز بس که گرم تماشاي گلرخان گشتم
نيافتم که کجا شد دل من آب کجا
ز برگ، نکهت گل بيش مي شود رسوا
ترا نهفته کند پرده حجاب کجا؟
ميان سوخته و خام فرق بسيارست
سرشک تاک کجا، گريه کباب کجا؟
گرفته است جهان را غبار بي دردي
کجا رويم ازين عالم خراب، کجا؟
چنين که آب برآورده است خانه چشم
بساط خود فکند پرده هاي خواب کجا؟
فروغ حسن جهانگير او کجاست که نيست؟
ز خويش مي روي اي دل به اين شتاب کجا؟
نظر به چشمه حيوان نمي کنم صائب
مرا ز راه برد جلوه سراب کجا؟