شماره ٥٧٠: چرخ پر گوهر شب تاب شد از گريه ما

چرخ پر گوهر شب تاب شد از گريه ما
ماه در هاله گرداب شد از گريه ما
اشک ما داغ کلف شست ز رخساره ما
زنگ از آيينه مهتاب شد از گريه ما
بود هر موج سرابي که درين دامن دشت
رشته گوهر سيراب شد از گريه ما
در بيابان طلب، نقش پي گرمروان
صدف گوهر سيماب شد از گريه ما
نيست تقصير فلک گر شب ما بي سحرست
صبح ها همچو شکرآب شد از گريه ما
شست اگر ابر ز رخسار زمين گرد ملال
نه صدف گوهر ناياب شد از گريه ما
از غبار دل ما عشق تلافي ها کرد
خاک اگر طعمه سيلاب شد از گريه ما
گره آبله پايان که گشايد ديگر؟
خار و خس بستر سنجاب شد از گريه ما
پيش روشن گهران ديدن همچشم بلاست
شمع در گوشه محراب شد از گريه ما
خواب سنگين شود از زمزمه آب روان
نرگس يار گرانخواب شد از گريه ما
سرو بالاي تو هر طوق که از فاخته داشت
سر به سر حلقه گرداب شد از گريه ما
فيض اکسير بود اشک سحرخيزان را
ماه، خورشيد جهانتاب شد از گريه ما
چه عجب گر دل سنگين تو سيماب شود؟
رنگ در لعل تو خوناب شد از گريه ما
ريگ صحراي جنون با دل سوزان صائب
همه چون آبله سيراب شد از گريه ما