شماره ٥٦٤: هست چون تاک پر از باده رگ و ريشه ما

هست چون تاک پر از باده رگ و ريشه ما
پيش خم گردن خود کج نکند شيشه ما
عالم از جلوه معني است خيابان بهشت
که نسيم سحر او بود انديشه ما
قبضه خاک کجا دامن ما را گيرد؟
گردباديم که در رقص بود ريشه ما
دهن تيشه فرهاد به خون شيرين شد
به چه اميد کند کار، هنرپيشه ما؟
خوش بود در قدم صافدلان جان دادن
کاش در پاي خم مي شکند شيشه ما
بيستون تيغ به گردن کند استقبالش
چين جوهر چو به ابرو فکند تيشه ما
تن ما از الف زخم، نيستان شده است
دل ما شير و تن زخمي ما بيشه ما
(دانه سوخته از برق نمي انديشد
غم عالم چه کند با دل غم پيشه ما؟)
(لاله ما به جگر داغ پلنگان دارد
پنجه در پنجه شيران فکند ريشه ما)
سر مردانه خم باد سلامت صائب
محتسب کيست که بر سنگ زند شيشه ما