شماره ٥٦١: حلقه هر در باغي نشود ديده ما

حلقه هر در باغي نشود ديده ما
باغ دربسته بود ديده پوشيده ما
در دل قانع ما نيست تزلزل را راه
لنگر بحر بود گوهر سنجيده ما
گرد غربت کندش زنده نهان در ته خاک
غم به هر جا که رود از دل غم ديده ما
لعل و ياقوت به ميزان جنون سنگ کم است
سنگ اطفال بود گوهر سنجيده ما
خرمن سوخته از برق چه پروا دارد؟
غم عالم چه کند با دل غم ديده ما
گر چه چون سرو نداريم درين باغ بري
مي توان چيد گل از دامن برچيده ما
کار اکسير کند رنگ طلايي صائب
مژه زرين شود از برگ خزان ديده ما