شماره ٥٥٩: تا به کي در ته زنگار بود خنجر ما؟

تا به کي در ته زنگار بود خنجر ما؟
چند باشد چو زره زير قبا جوهر ما؟
لاله با دامن صحراي قيامت چه کند؟
فارغ از داغ بود سينه غم پرور ما
نيست امروز به جمعيت ما سوخته اي
بال پروانه بود يک ورق از دفتر ما
گريه بر حال کسان بيشتر از خود داريم
بر مراد دگران سير کند اختر ما
مي زند شورش ما هر دو جهان را بر هم
نشود کوه غم يار اگر لنگر ما
جگر سوخته ماست نهانخانه عشق
آتش طور بود در ته خاکستر ما
دشمن از صحبت ما کامروا مي خيزد
نيست چون شمع درين انجمن از ما سر ما
آرزو در دل غم ديده ما آه شود
رگ خامي برد از عود برون مجمر ما
از پريخانه چين باج ستاند فانوس
ريخت تا در قدم شمع تو بال و پر ما
گريه شادي ما تلخ نگردد صائب
آسمان شيشه خود گر شکند بر سر ما