شماره ٥٤٧: تندي خوي ضرورست سخن آيين را

تندي خوي ضرورست سخن آيين را
که بنوشند به تلخي، مي لب شيرين را
بلبلاني که نظر بر رخ گل وا کردند
چه شناسند قماش سخن رنگين را
برد و بر طاق فراموشي جاويد گذاشت
تيشه صافدلم آينه شيرين را
کيست از عهده اين وام سبکبار شود؟
گر نبخشد به کسي دختر رز کابين را
دست در دامن مي زن که رسانيد به چرخ
نسبت سلسله تاک، سر پروين را
عشق انديشه ندارد ز نگهباني عقل
دزد خاموش کند شمع سر بالين را
دل صائب چه غم از نيش ملامت دارد؟
نيست انديشه اي از خار، کف گلچين را