شماره ٥٣٥: مي کند گرم طلب شعله آواز مرا

مي کند گرم طلب شعله آواز مرا
مي شود زمزمه بال و پر پرواز مرا
سرمه خامشي من بود از تنهايي
مي شود ناله دو بالا ز هم آواز مرا
آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم
که مه عيد بود چنگل شهباز مرا
مي کند مست مرا ناله مرغان چمن
بود از نغمه رنگين مي شيراز مرا
منم آن دايره بي سر و پا چون گردون
که خبر نيست ز انجام و ز آغاز مرا
نتراود ز لبم چون لب پيمانه سخن
نشود بي خبري پرده در راز مرا
بار منت به دل روشن شمع است گران
بيشتر دست حمايت گزد از گاز مرا
زده ام مهر خموشي به لب خود صائب
نيست پروا ز سخن چيني غماز مرا