شماره ٥٣٣: برسانيد به خاک قدم يار مرا

برسانيد به خاک قدم يار مرا
که رسانيد به جان اين دل بيمار مرا
وقت نازک تر ازان موي ميان گرديده است
مي کني رحمي اگر بر دل افگار مرا
زخمي غيرت خارم، ز چمن بيزارم
مي گزد خنده گل بيشتر از خارمرا
عقده در کار من از غنچه دهان دگرست
ناخن گل نگشايد گره از کار مرا
شکوه از کوتهي بخت، گل بي دردي است
مي رسد نيش ز خار سر ديوار مرا
گوهر قدر خود و قيمت من مي شکني
مبر اي چرخ فرومايه به بازار مرا
به سلم خاک مرا پير مغان خشت زده است
که برون مي برد از خانه خمار مرا؟
آنقدر صائب از اوضاع جهان دلگيرم
که غم از دل نبرد خنده دلدار مرا