شماره ٥٣٠: عزلت از عالم دلگير برآورد مرا

عزلت از عالم دلگير برآورد مرا
بي کسي از دهن شير برآورد مرا
بود از تيغ زبان در ته شمشيرم جاي
خامشي از ته شمشير برآورد مرا
کوه آهن به دلم بود ز آميزش خلق
وحشت از حلقه زنجير برآورد مرا
از غضب در دهن شير مجاور بودم
ترک خشم از دهن شير برآورد مرا
بودم از زور جنون موجه درياي سراب
لنگر عقل زمين گير برآورد مرا
خامشي به ز حديثي که به پايان نرسد
کثرت شکوه ز تقرير برآورد مرا
بودم از گرد خجالت به ته خاک نهان
عرق شرم ز تقصير برآورد مرا
پيش ازين ناله من داشت اثر در دل سنگ
کثرت ناله ز تأثير برآورد مرا
دست شستم ز مي کهنه به صد خون جگر
خامي محتسب از پير برآورد مرا
دل گرفت از سر غفلت گلي از نو در آب
سيل چندان که ز تعمير برآورد مرا
ناخن سعي مفرساي که اين عقده سخت
گرد از پنجه تدبير برآورد مرا
کرد شيرين سخني تلخ به من خاموشي
خارخار شکر از شير برآورد مرا
فکر بيرون شد ازان زلف خيالي است محال
دوري راه ز شبگير برآورد مرا
گر چه شد از شب آن زلف، پريشان خوابم
اين قدر شد که ز تعبير برآورد مرا
نعمتي کاش به اندازه خواهش مي داشت
آن که از چشم و دل سير برآورد مرا
پاي در دامن تسليم و رضا پيچيدن
صائب از کوشش تدبير برآورد مرا