شماره ٥٢٨: سبک از عقل به يک رطل گران کرد مرا

سبک از عقل به يک رطل گران کرد مرا
صحبت پير خرابات جوان کرد مرا
حلقه کعبه ازو نعل در آتش دارد
آن که سرگشته تر از ريگ روان کرد مرا
خانه بر دوش تر از ابر بهاران بودم
لنگر درد تو چون کوه گران کرد مرا
بسته بودم نظر از هر چه درين عالم هست
چشم عاشق نگه او نگران کرد مرا
گل روي سبد فصل بهاران بودم
آه بي برگ تر از نخل خزان کرد مرا
دو زباني چو الف در دل من راه نداشت
غمزه موي شکافت دو زبان کرد مرا
من نه آنم که گران بر دل موري باشم
ناز در چشم تو چون خواب، گران کرد مرا
دل صد پاره و لخت جگر و دانه اشک
فارغ از نعمت الوان جهان کرد مرا
صائب افسردگي توبه درين فصل بهار
سرد هنگامه تر از فصل خزان کرد مرا