شماره ٥١٤: تلخي عالم ناساز شراب است مرا

تلخي عالم ناساز شراب است مرا
تري بدگهران عالم آب است مرا
تا ازان روي عرقناک، نظر دادم آب
آب حيوان به نظر موج سراب است مرا
لب به دريوزه مي تلخ نسازم چون جام
آبرو جمع چو شد، عالم آب است مرا
نيست بي سوختگان شور مرا چون آتش
مي ز خونابه دلهاي کباب است مرا
جز در دوست که بيداري دل مي بخشد
تکيه بر هر چه کنم باعث خواب است مرا
مي دهد شادي بي درد مرا غوطه به خون
خنده کبک دري، چنگ عقاب است مرا
مي دهم عرض به دشمن گره مشکل خويش
از هوا چشم گشايش چو حباب است مرا
گر چه همخانه درياي گرامي گهرم
چون صدف، دانه روزي ز سحاب است مرا
کمتر از جنبش ابروست مرا دور نشاط
خوشدلي چون مه نو پا به رکاب است مرا
تلخي زهر عتاب است گوارا بر من
با شکرخنده خوبان شکراب است مرا
مطلب افتاده مرا تندي و بدخويي تو
غرض از نامه نه اميد جواب است مرا
حسن بي پرده کند آب نگه را، ورنه
دست، گستاخ به آن بند نقاب است مرا
راست کيشم، به نشان مي رسد آخر تيرم
خود حسابم، چه غم از روز حساب است مرا؟
نيست کاري به دورويان جهانم صائب
روي دل از همه عالم به کتاب است مرا