شماره ٥٠٨: تا به حدي است لطافت رخ پرتابش را

تا به حدي است لطافت رخ پرتابش را
که عرق داغ کند لاله سيرابش را
تا به دامان قيامت نشود چشمش خشک
يک نظر هر که ببيند گل سيرابش را
وحشت از صحبت مجنون نکند چشم غزال
مي توان يافت گرفته است رگ خوابش را
گر فتد راه به درياي دلم طوفان را
حلقه گوش کند حلقه گردابش را
کعبه و بتکده بي جلوه مستانه يار
آسيايي است که انداخته اند آبش را
جوهر آن مژه صائب زره زير قباست
اين چنين ساده مبين تيغ سيه تابش را